دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

نوزاد بدشانس | عاشقانه

 

 

سلام باید بگم من یک نوزاد بدشانسم  یه چیزی تو مایه های دالتون ها توی کارتون لوک خوش

شانس البته باید بگم که اونا در مقابل من برای خودشون یه پا لوک خوش شانسند شاید فکر

کنید که من از اون دسته نوزادانی ام که چون دخترخاله ام مای بی بی چیک چیک خریده و من

فقط ساده شو دارم احساس بدشانسی مفرط میکنم ولی باید بگم که سابقه ی بدشانسی من

به دوران جنینی وحتی قبل از اون برمی گرده.اصلا بذارید از اول شروع کنم از ماجراهای جنینی

وحلق آویز شدن با طناب دار(منظور بندناف مشترک میان بنده و والده محترمه است)که بگذریم

میرسیم به لحظه ی تاریخی تولد که با شور و شوق در حال گذراندن دوران نقاهت در داخل شکم

والده ی محترم که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم .پابه عرصه  وجودنهادن همانا و قطع برق همانا

همین که به دنیا اومدم به سبب خاموش شدن وسایل گرمازای برقی اون هم توی اوج زمستون

به شدت مثل بستنی قیفی یخ زدم. برای اینکه یخ تنم آب بشه و به قول غیرمعروف اظهار

وجودی بکنم تصمیم گرفتم که بزنم زیر گریه(ولی مثل اینکه گریه زد زیر ما)همین که دهن مبارک

رو باز کردم که یه گریه ی حسابی سر بدم جناب شخص شخیص پرستار به شدت با کف گرگی

کوبید توب دهن مبارکم و تمام دندونای نداشته ام ریخت جوری که حتی نمی شد با خاک انداز

جمعشون کرد .بعدها فهمیدم که خانم پرستار میخواسته بزنه پشتم که چون برق قطع بوده

محکم کوبیده توی دهنم خلاصه بعد از اینکه با هزار دنگ و فنگ از بیمارستان مرخص شدیم به

خانه ی مامان بزرگ رفتیم اینکه میگم دنگ و فنگ ماجراش اینه که رئیس بیمارستان می خواست

از من به خاطر قدم شومی که داشتم شکایت کنه چون با به دنیا اومدن من برق که قطع شده

بود هیچ ،موتور برق اضطراری هم خراب شده بود برای همین بیشتر بیماراشون فلنگو بسته

بودند و رفته بودند دیار باقی. این که چطوری از دستشون خلاص شده بودیم بماند به هر حال

شب اول چون هیچ شیری در کار نبود بستکان محترمه لطف کردند و این قدر آب قند به خوردم

دادند که احساس میکردم یه کله قند هستم و همه رو به شکل قند شکن میدیدم تازه مگه

بدشانسی من به همین جاها ختم میشد ؟نصف شبی چون هوا به شدت ابری بود و توی جام

حسابی سیل اومده بود بنای گریه کردن رو گذاشته بودم که از صدای من مادربزرگ بیدارشد.اون

هم چه بیدارشدنی چون فکر میکرد که من گرسنمه با چشمهای خواب آلود و در حالتی که داشت

خواب هفت پادشاه رو میدید قاشق قاشق آب قند رو توی صورتم خالی میکرد و صبح وقتی همه

از خواب ناز بیدار شدن تا نوزاد رو ببوسن چیزی جز یک توپ سیاه لرزان که همانا یک کوه مورچه

بودند که داشتند روی صورت بنده موج مکزیکی میرفتند  ،ندیدند .مورچه ها هم از اینکه صبحانه

ای به این خوشمزگی گیرشان آمده بود در پوست خود نمی گنجیدند و کم مونده بود که مثل ذرت

بوداده از خوشحالی بترکند. روز بعد چون مادرم فکر میکرد که من دیگه اونجا امنیت جانی ندارم

به خانه خودمان نقل مکان کردیم بعد خودش رفت تا یخ حوض بشکنه و رخت چرکای منو توش

بشوره  من هم که هی فرت و فرت اظهار وجود میکردم یهو گریه ام گرفت همین که شروع کردم

به گریه مادرم به خواهرم که تنها دو سال قبل من پا به عرصه ی وجود گذاشته بود گفت: این

بچه رو ساکت کن و اخرین چیزی که دیدم این بود که یه بالش گنده به طرف دهن مبارکم فرود

آمد و بعد فریاد پیروزمندانه خواهرم که در گوشم پیچید که می گفت:مامان ساکتش کردم درحال

حاضر هم در بیمارستان سوانح هستم.  الان در کما به سر میبرم دیروز مادر و پدرم اومدن وگفتن

که حاضرن اعضای بدن نوزاد سه روزه شونو اهدا کنند.ولی دکتر گفت که مورچه چیه که کله

پاچش باشه .راستی امروز 5روز از تولدم گذشته دیروز از کما بیرون اومدم تا چند دقیقه پیش

هم داشتم خواب میدیدم که دارم روی پوشکم اسکیت سواری می کنم.

در حال حاضر هم دارم به بخت بدم فکر میکنم که سه روزه از عمرم بی خودی تلف شد.

(این هم یه جور بدشانسیه دیگه)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد