دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

آلبرت انیشتن و نکات جالب و حساس درباره ی او و زندگی پیرامونش

آلبرت انیشتن و نکات جالب و حساس درباره ی او و زندگی پیرامونش 

http://Nice-sms.blogsky.com/  

 

آرزوی یک خانم خوشگل 

خانم زیبایی در مهمانی شـلوغی دسـت از سـر انشـتین بر نمیداشـت هر جاییکه میرفت همراه او بود و مرتب از او تعریف می کرد.اینشـتین سـر انجام مؤدبانه پرسـید.

ــ خانم ممکن اسـت بفرمائید با من چی کار دارید؟

ــ من آرزویی دارم که می خواهم شـما آنرا برآورده کنید.

و بازوی انشـتین را گرفت و به گوشـهء خلوتی برد و گفت:

ــ اقای انشـتین من دلم می خواهد از شـما بچه دار شـوم.

ــ ازمن ؟ برای چی؟

ــ برای اینکه فکر میکنم بچه ما اگر خوشـگلی را از من و هوش و نبوغ را از شما به ارث ببرد یک موجود استـثـنائی جهان خوا هد شـد.

اینشتین تحملی کرد وگفت:

ــ خانم آیا هرکز فکر کرده اید که اگر آن کودک هوش شـما و شـکل مرا به ارث ببرد چه موجود بدبختی خواهد بود؟

مردی که حسـاب نمی دانسـت 

 

 

 

وقتی انشـتین به دا نشـگاه پرینسـتون آمد روزی رئیس دانشآگاه او را به دفترش خواست و گفت:

ــ اقای پروفسـر امروز می خاسـتم درباره حقوق ماهانه با شـما صحبت کنم لطفا بفرمایید ماه چقدر ماهانه بشـما در نظر بگیریم؟

اینشتین چند لحظه تأمل کرد و گفت:

ــ من و زنم با ماهی هشـتاد و پنج دلار امورات مان میگذرد

رئیس دانشـگاه با تعجب پذیرفت

روز بعد زن انشـتین هراسـان به دفتر او مراجعه کرد و خواسـتار دیدار وی شـد. رئیس او را پذیرفت و زن اسـتاد با پریشـان حالی گفت:

ــ آقای رئیس ما فقط ماهی دوویسـت و پنجاه دلار کرایه خانه می پردازیم.

ــ اما خانم عزیز شـوهر تان خودش این مبلغ را پیشـنهاد کرد.

زن سـری با تاسـف تکان داد و گفت:

ــ آقا ... این شـوهر بدبخت من اصلاً حسـاب سـرش نمی شـود. جمع و تفریق بلد نیسـت. صورت خرج خانه را من مینویسـم و جمع و تفریق میکنم تازه این در صورتی اسـت که او گاهی از پول خورد های که من قایم کرده ام کش نرود و برای خودش آب نبات چوبی و شـکلات کشی نخرد.

جهت یابی اسـتاد

اسـتاد انشـتین در خیابان اصلی دانشـگاه به داکتر«هارولد اوری» بر خورد. مدتی با هم حرف زدند و از کنفرانس آینده اسـتاد صحبت کردند. وقتی میخواسـتند از هم جدا شـوند. ناگهان انشـتین پرسـید.

ــ راستی اوری ما وقتی به هم رسـدیم من از کدام طرف می آمدم؟

ــ از طرف مقابل. برای چی؟

ــ خوب شـد خیالم راحت شـد.فهمیدم که ناهارم را خورده بودم و داشـتم بر میگشـتم به دفترم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد