داستان های جالب و جدید اردیبهشت ماه
داستان کوتاه (طلاق برنامه ریزی شده !)
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی .
زن با کمال میل میپذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن میپذیرد.
“چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی.
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت :آری .
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامهای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر.
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریههای سنگینشان نجات یابند !
●.●●..●● بقیه داستان ها در ادامه ی مطلب ●.●●..●●
داستان آموزنده (تفاوت فرهنگی)
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند، سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد، وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند. اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد. در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.
جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد. دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند. آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاهپوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند، و ظرف غذایش را که دستنخورده روی میز مانده است.
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند. داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند. چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمقها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانشآموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد…
برچسبها:dastane amozande dastane jadid dastane jaleb آخرین داستان های 91 داستان آموزنده جدید داستان بسیار زیبا داستان جالب داستان جدید داستان های آموزنده جدید داستان های آموزنده و جالب داستان های اردیبهشت ماه 91 داستان های بسیار زیبا داستان های جالب و جدید اردیبهشت ماه داستان های زیبای خواندنی داستان های کوتاه اردیبهشت ماه 91 داستان های کوتاه جدید داستان کوتاه اردیبهشت ماه 91 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خواندنی داستان کوتاه و آموزنده جدید داستانک اردیبهشت ماه 91 داستانک جالب داستانک جدید داستانک زیبا