پس گربه کجاست ؟؟؟
یک روز بهلول یک من ( سه کیلوگرم) گوشت خرید ، به خانه برد ، به زنش گفت : من امشب مهمان دارم این یک من گوشت را برای شام آنان کباب کن!
پس از رفتن او ، زنش بلافاصله گوشت ها را کباب کرد و چند نفر از خانم های همسایه را دعوت کرد و با هم کباب سیری خوردند.
شب وقتی بهلول به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت ، زن گفت: من در حال درست کردن آتش بودم که گربه آمد و تمام گوشت ها را برد و خورد!!
بهلول بدون درنگ رفت ، گربه را که در گوشه حیات نشسته بود گرفت : ترازویی آورد و گربه را وزن کرد. وزن گربه درست یک من ( سه کیلو ) بود. بهلول با عصبانیت رو به زنش کرد و گفت :
اگر این گربه است پس گوشت کجاست؟
و اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟؟؟
************
خواجه و غلام بخیل
آورده اند که خواجه ای بود بسیار بخیل و غلامی داشت که به هزار درجه از خواجه بخیل تر بود. روزی خواجه گفت : ای غلام ، نان را بیاور و در را ببند. غلام گفت : ای خواجه ، خطا گفتی. می بایست گفت : در را ببند و نان را بیاور که آن به حزم نزدیک تر است. پس خواجه را این سخن خوش آمد و او را آزاد کرد.
************
گفت و گوی مرد بخیل با درم و دینار
بخیلی بود که هرگاه درمی به دست می آورد ، آن را در کیسه ای می نهاد و می گفت : ای درم تو بسیار مردم دیده ای و بسیار ناکسان را بزرگ و با قدر کرده ای و بسیار بزرگان را به زمین فرو برده ای ، اکنون به جایی افتاده ای که آفتاب بر تو سایه نتوان انداخت. بیارام و قرار بگیر که تو را از اینجا تحویل نخواهد بود ، مگر به وقت مرگ.
************
مرد کوفی و کودکان
یکی از بزرگان حکایت می کرد که شبی به خانه مردی خسیس از اهالی کوفه وارد شد. آن مرد کودکانی خردسال داشت. چون ایشان بخفتند و پاسی از شب بگذشت ، آن مرد برمی خواست و هر ساعت کودکان خود را پهلو به پهلو می گرداند. چون صبح شد ، مهمان از او پرسید: دیشب دیدم که تو اطفال خود را پهلو به پهلو می گردانیدی ، چه حکمتی در این کار بود؟
مرد گفت : کودکان من در آغاز شب طعام خورده و خوابیده بودند و چون بر پهلوی چپ خفته بودند ، ترسیدم اگر همچنان تا صبح بخوابند ، آنچه خورده باشند زود هضم شود و صبح زود گرسنه شوند. خواستم که آن غذا در معده ایشان باشد تا صبح زود با خواهش غذا مرا آزار ندهند.
برای خواندن " راز گل سرخ ( داستان جدید و پند آموز ) " به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب
منبع : WwW.Nice-sms.IR
داستان های توپ و زیبا کلیک کنید
ادامه مطلب ...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم.
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم.
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا؟
شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی!
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ
آرزوهایت دعا کردم...!!!!
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
منبع : WwW.Nice-sms.IR
خونه مون عیدا پر مهمونه
میرن مهمونا از اونا فقط
آشغالاشون به جا می مونه
کجاست اون کیوی ؟
چی شد نارنگی؟
کجا رفت اون موز؟ خدا میدونه!
جعبه خالی شیرینی هنوز
گوشه طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپز خونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا میدونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل خر تو گل می مونه!!
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته تو قندونه
قند نصفه ی عمو جون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه!
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا میمونه
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق درباز مال مهمونه
پرسید زیر لب یکی با حسرت
که از این آجیل ، به غیر تخمه
واسه ما بعدها چی چی میمونه!
برچسب ها: طنز نوروزی، شعر طنز نوروز، طنز های خنده دار نوروز 90، شعر طنز نوروز 90، مطالب خنده دار نوروز 90، وبلاگ طنز، شهر داستان و شعر طنز خنده دار، شعر طنز خنده دار عید نوروز، شعر طنز ایام نوروز، شعر طنز فروردین 89، شعر طنز خنده دار، شعر خنده دار نوروز، نوروز 90،
اگر میتونستی از هرکسی یه صفت برای خودت برداری
از من چی برمیداشتی !؟
واسه همه بفرست جواب های جالبی میگیری
ولی اول جواب من رو بده !
************
اگر خودکار بهت بدن که اندازه یه جمله جوهر داشته باشه
چی باهاش مینوشتی ؟
************
مردی با زنی در خیابان راه میرفتند
یکی سوال کرد که چه نسبتی با هم دارید ؟
مرد گفت : مادر شوهر این زن ، با مادر زن من ، دختر و مادر هستند
نسبت این مرد و زن چیست !؟
(جواب : مرد با عروس خود راه میرفته )
منتها شما جواب رو برای دوستتون نفرستید
بذارید توی خماری بمونه !
************
اگر توی یک کشتی باشی و ۵ تا حیوون داشته باشی
گاو ، گوسفند ، پلنگ ، اسب ، جوجه
طوفان میشه مجبوری ۴ تاشون رو بندازی تو دریا ، کدوم رو نگه میداری ؟
پلنگ = غرورت
گوسفند = خانوادت
گاو = مال و درایی
جوجه = بچه ات
اسب = عشقت
************
اگر یک روزی قرار باشه که دیگه منو نبینی
آخرین حرفی که بهم میزنی چیه ؟
فقط یک جمله باشه
************
اگر بتونی از صفات یا عادت بد من چیزی رو حذف کنی
چی رو انتخاب میکردی !؟
(بدون رو دروباسی بگو !)
************
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب
منبع : WwW.Nice-sms.IR
میدونی فرق تو با چغندر چیه؟ از چقندر قند میگیرن از قندش شیرینی، شکلات و عسل درست میکنن اما تو خودت قند و نباتی شکلاتی عسلی یا که شیرینی، که به دل اینجور میشین
* * * * * * * * * * * *
میدونی شباهت قهوه با تو چیه؟ رقیقه مثل قلبت، خوش رنگ مثل چشمات، تلخ مثل دوریت
* * * * * * * * * * * *
میدونی فرق تو با بنزین چیه؟ بنزین چند ماهه که عزیز شده ولی تو یه عمره که واسم عزیزی
* * * * * * * * * * * *
میدونی فرق تو با کامیون چیه؟ کامیون بار میبره ولی تو دل میبری
* * * * * * * * * * * *
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب
WwW.Nice-sms.IR منبع :
زن از شوهرش پرسید: چرا وقتی که من آواز میخوانم، تو از پنجره بیرون را نگاه میکنی و میخندی؟
شوهر میگه: برای اینکه مردم تصور نکنند من دارم تو را کتک می زنم و تو داری با جیغ و داد گریه می کنی!
************
زن: تموم بچه ها عقلشونو از من به ارث بردن
مرد: ... حق با توست، چون عقل من سر جاشه!
************
از حیف نان می پرسن یه موجود نام ببر... می گه یخ. می گن یخ که موجود نیست. می گه هست، چون همه جا نوشته یخ موجود است!
************
به طرف میگن "تور" را تعریف کن؟ میگه: تور مجموعه سوراخهایی هستند که با نخ به هم وصل شدهاند!
************
مادر و بچه جلوی قفس میمونه...
بچه: مامان این میمونه شبیه عمه کبری است.
مادر: وای! عزیزم اگر به گوشش برسه خیلی ناراحت میشه ها.
بچه: مامان من خیلی یواش گفتم میمونه نشنید!
************
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب
منبع : WwW.Nice-sms.IR
" عشق مجازی " شعر عاشقانه | Asheganeh
امروز صفحه ی خالی زندگی ام پر شده بود
دیگر از هیچ کس نمی ترسیدم
گفتنی ها را حرف زدم
کودکی ها رو مرور کردم
و زمان فراموش شد
کنار مهربانی تو مهربانی من هیچ بود
همه چیز ارام بود حتی نفس های من و تو ...
حتی دل ها هم قدرت این یکی شدن را نداشتن
من حس می کردم با تو و کنار تو هستم
نه هزاران کیلومتر دور از تو
امروز باز هم دلتنگی را تجربه کردم
خیلی وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم
زیرا همیشه دل تنگ بودم
امروز خنده هایم بلند بود
و قلبم پر از شادی
انگار نه انگار رختخوابم خیس از اشک بود
کاش می شد هر لحظه با تو بود و با تو خندید
کاش زندگی دو صفحه داشت
صفحه ی اول تو صفحه ی دوم من
وهیچ کس خلوت صفحه ها را به هم نمی ریخت
وکیبورد هم کار دل را می کرد
کاش زندگی فقط همین بود فقط همین
کاش می شد حرف ها رو شست تا صادق می شدن
کاش می شد اعتماد را تزریق کرد
تا هرکس را دوست داری اعتمادش را جلب کنی
کاش می شد فاصله را از بین برد
تا یک شهر به یک قدم تبدیل می شد
اما سخت تر از این ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور این که کسی دوستت دارد
کاش می شد همه چیز را باور کرد
حتی خیال های پوچ کودکانه را ...
اما کاش می شد هیچ چیز خیال نبود
کاش می شد همه چیز را به واقعیت نزدیک کرد
کاش همه چیز حقیقت داشت
حتی یک عشق مجازی
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار
تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
************* WwW.Nice-SMS.IR *************
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم ، اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود .
************* WwW.Nice-SMS.IR *************
برام بمون ، بهونه باش برای دل سپردن / نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن...
************* WwW.Nice-SMS.IR *************
اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش
توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش
************* WwW.Nice-SMS.IR *************
نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب
منبع : WwW.Nice-sms.IR