دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

داستان جالب “ نحوه خر شدن “

 

 

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی

انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.

قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد

که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.

موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد،

ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.


زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی :
دخترها از گوش خر می شوند و پسر ها از چشم!!!

  

 منبع : WwW.Nice-sms.IR 

 

برچسب ها : آخرین داستان های 89 اسفند 89 اسفند ماه 89 بهترین داستان های اسفند ماه بهترین داستان های جاسفندد بهترین داستان های خواندنی بهترین سایت داستان بهترین و جاسفنددترین داستان ها جاسفنددترین داستان های 89 جاسفنددترین داستان های اسفند ماه 89 جدید ترین داستانها داستان "مورچه و سلیمان نبی" داستان 89 داستان اسفند ماه 89 داستان بسیار زیبا داستان جالب "نحوه خر شدن ! " داستان جدید داستان خلقت زن داستان در مورد مادر داستان زیبا داستان زیبای "آرزوی کافی" حتما بخوانید داستان های 89 داستان های آموزنده اسفند ماه 89 داستان های آموزنده جاسفندد داستان های اسفند ماه 89 داستان های بسیار زیبا داستان های خیلی قشنگ داستان های زیبا داستان های زیبای اسفند ماه 89 داستان های زیبای خواندنی داستان های پند آموز اسفند ماه 89 داستان های کوتاه اسفند ماه 89 داستان های کوتاه جاسفندد داستان و تست هوش "پیرمرد بدهکار و دخترش" داستان وجود خدا داستان کوتاه اسفند ماه 89 داستان کوتاه اول اسفند ماه 89 داستان کوتاه جاسفندد داستان کوتاه جالب داستان کوتاه خواندنی داستانک آموزنده داستانک آموزنده اسفند ماه 89 داستانک اسفند ماه 89 داستانک جاسفندد داستانک جالب داستانک خیلی جاسفندد داستانک زیبا داستلن های کوتاه اسفند ماه 89 داستنک اسفند ماه 89 راد اس ام اس سایت تخصصی داستان کوتاه سایت داستان سری جاسفندد داستان های آموزنده مجموعه داستان های بسیار زیبا مجموعه کامل داستان های اسفند ماه89 وبلاگ داستان

عشق واقعی مارمولک

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ چهار سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!چه اتفاقی افتاده؟
مارمولک ۴ سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
چهار سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی میتوانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم 

 

 منبع : WwW.Nice-sms.IR   

داستان طنز “پدر زن یا مادر زن؟”

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: متشکرم! از طرف مادر زنت

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: متشکرم! از طرف مادر زنت

نوبت به داماد آخری رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

اما داماد از جایش تکان نخورد.


او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟

همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:متشکرم! ازطرف پدر زنت
 

منبع : نایس اس ام اس دات آی آر

داستان توپ و زیبای خواستگاری | طنز ۲۰۱۱

 

 

اوایل شب بود. دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اینکه راه افتادیم به اصرار مادرم یک سبد گل خریدیم. خدا خیر کسانی را بدهد که باعث و بانی این رسم و رسومهای آبکی شدند. آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل می کندن و کارشان راه می افتاد، ولی توی این دوره و زمونه حتی گل خریدن هم برای خودش مکافاتی دارد که نگو نپرس!!! قبل از اینکه وارد گلفروشی بشوی مثل «گل سرخ» سرحال و شادابی ولی وقتیکه قیمتها را می بینی قیافه ات عین «گل میمون» می شود. بعدش هم که از فروشنده گل ارزان تر درخواست می کنی و جواب سر بالای جناب گلفروش را می شنوی، شکل و شمایلت روی «گل یخ» را هم سفید می کند!!! البته ناگفته نماند که بنده حقیر سراپا بی تقصیر هنوز در اوان سنین جوانی، حدود ای «سی و نه» سالگی بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوی نیز نیازی به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمی نمودم منتهی به علت اینکه بعضی از فوامیل محترمه خطر ترشی افتادگی، پوسیدگی روحی و زنگ زدگی عاطفی اینجانب را به گوش سلطان بانوی خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» یعنی وزیر «اکتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا برای جلوگیری از خطرات احتمالی عاق شدگی زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و میراث نداشته و یا حرام شدن شیر ترش مزه نخورده سی و هشت سال پیش و متعاقب آن سینه کوبیدن ها و لعن و نفرین های جگرسوز نمودن و آرزوی اشّد مجازات در صحرای محشر و از همه بدتر سرکوفت فتوحات بچه های فامیل و همسایه مبنی بر قبول شدن در رشته های دانشگاهی؛ نانوایی سنگکی اطاق عمل،تایتانیک پزشکی، مهندسی فوتولوس و متلک شناسی هنرهای تجسمی، صلاح را بر آن دیدم که حب سکوت و اطاعت خورده و به خاطر پیشگیری از بمباران شدن توسط هواپیماهای تیز پرواز «لنگه کفشهای F14» و موشکهای بالستیک «نیشگون ها و سقلمه های F11» و غش و ضعف های گاه و بیگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بیرون کردنهای «پدر سالار» و تهدیدات جانی و مالی فوق العاده وحشتناک همشیره های مکرّمه با مراسم خواستگاری امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم. 

 

بقیه در ادامه ی مطلب 

 


 نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید    

 منبع : WwW.Nice-sms.IR

ادامه مطلب ...

کوتاه‌ترین داستان ترسناک جهان : فقط ۱۲کلمه!!حتما بخونید..

کوتاه‌ترین داستان ترسناک جهان 

 

برای خواندن داستان ترسناک به ادامه ی مطلب مراجعه کنید  

نظر یادتون نره دوستان 

 

 نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید   

 منبع : WwW.Nice-sms.IR  

ادامه مطلب ...

انواع بله گفتن عروس...(طنز)

عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه) 


عروس لوس: بع..........له! 


عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن)...! 

عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس 

عروس خجالتی: اوهوم 

عروس قلدر: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره.... 


 ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است) 

عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ... 

عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام ... 

عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال می پرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین ... (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست می خوای بخواه نمی خوای هم به درک) 

داستان طنز عروس و داماد

منبع : نایس اس ام اس دات آی آر 

 نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید  

 منبع : WwW.Nice-sms.IR 

برچسب ها: طنز جدید، طنز زیبا، طنز عروس داماد، طنز عروس، طنز در مورد عروس و داماد، طنز شهریور 89، طنز خیلی خنده دار، طنز 1389، طنز 89، طنز سال 89، طنز 2010، طنز و خنده، داستان طنز، tanz jadid، tanz 89،  

پیرمرد تنها (طنز)

http://www.NiCe-sMs.ir 

 

 
پیرمرد تنها در اویوها زندگی میکرد.
او میخواست مزرعه ی سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به به او کمک کند در زندان بود.
پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت این مزرعه را خیلی دوست داشت . برای کار در مزرعه دیگر خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلاب من حل می شد چون تو مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر
همان روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر به خاطر خدا آن مزرعه را شخم نزن. من آنجا اسلحه ای پنهان کرده ام.
صبح فردا چندین نفر از ماموران و افسران پلیس به مزرعه آمدند و تمام مزرعه راشخم زدند،بئون اینکه اسلحه ای پیدا شود.
پیرمرد بهت زده نامه ی دیگری به پسرش نوشت و به او گفت چه اتفاقی افتاده است.
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار این بهترین کاری بود که از این فاصله ها میتوانستم برایت انجام دهم.
 

برچسب ها: Tanz jadid 89، tanz toop، tanz bahal، tanz 89، tanz khordad، طنز جدید، طنز 89، طنز، طنز خنده دار، 

بوس بجای پول (طنز)

مردی به همسرش این گونه نوشت: 


عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت فرستادم. 


عشق تو 


همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب داد: 


عزیزم از اینکه 100 بوس  برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها: 


1) با شیر فروش به 2 بوس به توافق رسیدیم. 


2) معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسیدیم. 


3) صاحب خانه هر روز می اید و 2 - 3 بوس از من می گیرد. 


4) با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من آیتم های دیگری به او دادم. 


5) سایر موارد 40 بوس. 


نگران من نباش…هنوز 35 بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا اخر این ماه با اون سر کنم .

برچسب ها: طنز باحال، بوس، پول، طنز 2010

نمک (داستان کوتاه وآموزنده)

یه صبح مه آلود  نمیتونه دلیلی واسه ابری بودن اون روز بشه ! مثل انگلیسی
 

 ************


روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .
استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "
شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "   
پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .  رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
استاد اینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "
پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "
 
طول زندگی خیلی کوتاهتر از عمقشه ! 

 

 

 

 منبع : WwW.Nice-sms.IR  

 

داستان های توپ و زیبا کلیک کنید 

برچسب ها: داستان کوتاه، داستان کوتاه 89، داستان آموزنده، داستان کوتاه آموزنده، داستان جدید 89، حکایت جالب، حکایت آموزنده، حکایت های 89، مجموعه داستان آموزنده، داستان های کوتاه جذاب، داستانهای کوتاه و جذاب و آموزنده جدید 89، داستان کوتاه خفن، داستان خفن و آموزنده 89، dastan kootah، dastan amoozande، dastan jazzab، dastan jadid، dastan va hekayat،

چند حکایت زیبای فارسی

 پس گربه کجاست ؟؟؟ 


یک روز بهلول یک من ( سه کیلوگرم) گوشت خرید ، به خانه برد ، به زنش گفت : من امشب مهمان دارم این یک من گوشت را برای شام آنان کباب کن!
پس از رفتن او ، زنش بلافاصله گوشت ها را کباب کرد و چند نفر از خانم های همسایه را دعوت کرد و با هم کباب سیری خوردند.
شب وقتی بهلول به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت ، زن گفت: من در حال درست کردن آتش بودم که گربه آمد و تمام گوشت ها را برد و خورد!!
بهلول بدون درنگ رفت ، گربه را که در گوشه حیات نشسته بود گرفت : ترازویی آورد و گربه را وزن کرد. وزن گربه درست یک من ( سه کیلو ) بود. بهلول با عصبانیت رو به زنش کرد و گفت :
اگر این گربه است پس گوشت کجاست؟
و اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟؟؟
 
************
 
خواجه و غلام بخیل


آورده اند که خواجه ای بود بسیار بخیل و غلامی داشت که به هزار درجه از خواجه بخیل تر بود. روزی خواجه گفت : ای غلام ، نان را بیاور و در را ببند. غلام گفت : ای خواجه ، خطا گفتی. می بایست گفت : در را ببند و نان را بیاور که آن به حزم نزدیک تر است. پس خواجه را این سخن خوش آمد و او را آزاد کرد.
 
************
 
گفت و گوی مرد بخیل با درم و دینار 


بخیلی بود که هرگاه درمی به دست می آورد ، آن را در کیسه ای می نهاد و می گفت : ای درم تو بسیار مردم دیده ای و بسیار ناکسان را بزرگ و با قدر کرده ای و بسیار بزرگان را به زمین فرو برده ای ، اکنون به جایی افتاده ای که آفتاب بر تو سایه نتوان انداخت. بیارام و قرار بگیر که تو را از اینجا تحویل نخواهد بود ، مگر به وقت مرگ.
 
************
 
مرد کوفی و کودکان 


یکی از بزرگان حکایت می کرد که شبی به خانه مردی خسیس از اهالی کوفه وارد شد. آن مرد کودکانی خردسال داشت. چون ایشان بخفتند و پاسی از شب بگذشت ، آن مرد برمی خواست و هر ساعت کودکان خود را پهلو به پهلو می گرداند. چون صبح شد ، مهمان از او پرسید: دیشب دیدم که تو اطفال خود را پهلو به پهلو می گردانیدی ، چه حکمتی در این کار بود؟
مرد گفت : کودکان من در آغاز شب طعام خورده و خوابیده بودند و چون بر پهلوی چپ خفته بودند ، ترسیدم اگر همچنان تا صبح بخوابند ، آنچه خورده باشند زود هضم شود و صبح زود گرسنه شوند. خواستم که آن غذا در معده ایشان باشد تا صبح زود با خواهش غذا مرا آزار ندهند.
 

برچسب ها: اس ام اس جدید، حکایت جدید، حکایت آموزنده، حکایت های بهلول، حکایت هایبهلول عاقل، جکایت آموزنده و فلسفی، حکایت جذاب فارسی، حکایت ها و داستانک های جالب و باحال، 89، جدید، بهلول، جذاب ترین حکایت فارسی، حکایت دینی، داستان دینی، hekayat، hekayat jadid،